امروز صبح رفتم و کارها تمام شد، اما اتفاق بدی افتاد یک و نیم شب ک پیامهای بدی داد دیشب خونه والدینش بودیم بعد من پنج ونیم پیام دادم، اونم جواب داد روز تولد. چقدر بد میگفت ازت متنفرم، از روز اول ازت متنفر بودم پدرم مخالف بود خودم مخالف بودم عاقد گفت بهم نمیخورین فقط مادرش گفت عجله نکن. بعد حرفهایی زد گفت ص کن، من ازت متنفرم، خدایا کمکم کن