چهره زرد مرا بین و مرا هیچ مگو
... درد بی حد بنگر بهر خدا هیچ مگو
دل پر خون بنگر چشم چو جیحون بنگر
هر چه بینی بگذر چون و چرا هیچ مگو
دی خیال تو بیامد بدر خانه دل
در بزر گفت بیا در بگشا هیچ مگو
دست خود را بگزیدم که فغان از غم تو
گفت من آن توم دست مخا هیچ مگو